ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

اما

ارنواز چند روزه که پشت سر هم ساندویچ خورده، اینه که مامانی تصمیم داره امشب بهش ساندویچ نده.  - ارنواز پیتزا می خوزی؟ - (با خوشحالی زایدالوصف) آره... اما با ساندویچ
13 بهمن 1392

داروین و میمون و بابا و ناناز

حالا مگه خود داروین بیاد به داد ما برسه. مامان که هنگ کرده و سکوت، جوابی هم نمیده، آخه تا حالا مشکل این بود که باید توضیح می داد آدم ها چطور اولش میمون بودند (اخه این هم حرف بود به بچه زدی؟)‌ به جای جواب گفته این تکامله و حالا باید توضیح بدهد که تکامل چیست. اینه که بابا مثل یک قهرمان میاد تا توضیح بدهد - ببین مثلا میمون ها اولش چهار دست و پا می رفتند این بود که دست هاشون قوی بود و از درخت بالا می رفتند بعد که توانستند رو پاشون بایستند دیگه به دست هاشون احتیاج نداشتند، این بود که پاهاشون قوی شد ولی دست هاشون ضعیف موند - مثل ما که بچه بودیم، چهار دست و پا می رفتیم؟ - آره. یا مثلا اولش آدم ها مثل میمون ها همه جاشون مو داشت ولی بعدا ک...
10 بهمن 1392

fratellino و...

از در نیامده تو با خوشحالی یک خبر را به باباش میده - بابا می دونی من قراره یک fratellino (برادر کوچک) داشته باشم؟ - واقعا؟ - آره مامان قراره ازدواج کنه - به سلامتی! با کی؟ - با تو - بابا یکبار دیگه ازدواج می کنید؟ - ... - تو را خدا! من تو را خوشگل می کنم. مامان را هم خوشگل می کنم، با همدیگه ازدواج کنید -...
4 بهمن 1392

خدا

امروز رو مبل نشسته بودم که ارنواز آمد پشت سر من و صداش را کلفت کرد و شروع به حرف زدن کرد. من هم با صدای کلفت بهش گفتم تو کی هستی؟ گفت من خدام!!!!
26 دی 1392

نامه ارنواز به کیارا

در طی تعطیلات سال نو ارنواز دلش برای مدرسه و دوست هاش تنگ شده بود. این بود که از من خواست تا آنچه را که می گوید بنویسم و فردا برای دوستش کیارا پست کنم. اکنون متن نامه ارنواز همراه با ترجمه فارسی آن: Bella signora Chiara e bella sorella di Chiara, Letizia بانوی زیباروی کیارا و خواهر زیبای کیارا، لتیتزیا e papa di chiare e' molto gentile  (احتمالا منظورش یک چنین چیزی بوده) و پدر کیارا که خیلی مهربان می باشد, Voglio dirgli in complemento می خواستم در پایان (در متمم) به شما بگویم Perche Chiara non vuole giocare con me? برای چه کیارا نمی خواهد با من بازی کند؟ Tu vuoi essere migliore amica, si o no? تو می خواهی بهترین دوست...
21 دی 1392

احتیاج مادر به فرزند

مامان یک دست ورق داره که باهاش فال ورق می گیره، تازگی های یکی از برگ هاش گم شده و مامان چیزی نداره که جاش بگذاره. اینه که مجبور میشه از ارنواز یکی از کارت هاش را قرض بگیره. ارنواز هم چنان بلایی سر مامانش درمیاره که مامان از خواسته اش پشیمان میشه. مثلا یک کارت میده و میگه تا پنج می شمرم و می گیرمش یا از همان اول به خاطر همون یک کارت به مامانش میگه که باید کارت هاش را کجا بگذاره و نگذاره و... امشب البته مامان یک خورده راحت بود. چون به ارنواز لپ تابش را داده بود که باهاش بازی کنه و ارنواز هم در جواب طف مامانش همه کارت های بازیش را یکجا آورده بود تا مامان باهاش بازی کنه. القصه از قدیم گفته اند که خدا آدم را محتاج دست بچه اش نکنه، حالا حکایت ...
15 دی 1392