ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

کیک بستنی ارنواز

ارنواز یک کیک بستنی واسه باباش درست کرده. مقداری شکلات، شیر، بستنی را با هم مخلوط کرده و گذاشته تو یخچال. بعد از مدتی آورده که من و مامان بخوریمش. الحق که بسیار هم خوشمزه بود. این شد که اصرار کردم که خودشم بخوره. ارنواز امتناع کرد و گفت نه می ترسم بخورمش
10 دی 1392

دلایل شب زنده داری

حالا این هم شد بهانه نخوابیدن؟ - میدونی من چرا شب ها خوابم نمی بره؟ موقعی که من خیلی کوچیک بودم، موقعی که تو شکم مامانی بودم، اونموقع هم شب ها خوابم نمی برد، به جاش روزها می خوابیدم.
10 دی 1392

تولد ارنواز

امروز سالروز تولدت بود و تو لحظاتی دیگر شش ساله خواهی شد. می خواستم مطلبی بنویسم و دفتر شش سالگیت را آغاز کنم ولی مامان زودتر در صفحه فیس بوک مطلبی را نوشت که به نظرم همه آن چیزهایی بود که من می خواستم بنویسم. این هست که عین آن مطلب را می آورم. ارنواز عزیزم تولدت مبارک. امسال هم مثل پارسال روز تولدتو می دونستی، از خواب بیدار شدی و گفتی تولدمه. بر عکس چیزی که گفته میشه، بزرگ شدن یک جریان مداوم و بطئی نیست، برعکس ناگهانی و بعد از مدتها سکونه. ما این رو در تو کاملا احساس کردیم. دقیقا می دونم که چه روزهایی جهش رشد فکری تو عظیم بوده و عجیب اینکه همه نزدیک روزهای تولدت بوده.     ...
7 دی 1392

بدون عنوان

- مامان می دونی Fidanzata (نامزد یا دوست دختر) ها چی می گند؟ میگن Amore mio (عشق من) بوس بوس بوس بوس     به خدا اگه ما گفته باشیم یا گذاشته باشیم تو تلویزیون دیده باشه یا اصلا این خبرها تو خیابون ها باشه
6 دی 1392

کادو به بابانوئل

بابا از سر کار اومده می بینه مامان و ارنواز دارند یک چیزی را کادو می کنند. می پرسه چیه؟ مامان میگه کادوی ارنوازه واسه بابانوئل.  بعد که کادو آماده شد، مامان و ارنواز رفتند که کادو را بگذارند تو بالکن تا بابانوئل بیاد و ببردش. بابا که از این همه قدرشناسی دخترش دلره لذت می بره میگه: باریکلا دختر مهربونم ارنواز میگه: خواهش می کنم، پیرهن و شلوار خودته
6 دی 1392

هدیه بابانوئل

ارنواز اینقدر در گرفتن هدیه بابانوئل عجله داشت که سرانجام من و مامانی تصمیم گرفتیم تا از بابانوئل بخواهیم که اگر میشه هدیه ارنواز را یک روز زودتر بیاورد و خوشبختانه بابانوئل هم خواهش ما را قبول کرد. اما از آنجا که هنوز شب نشده بود، ارنواز مجبور شد به دستشویی برود تا بابانوئل بیاید و هدیه اش را زیر درخت کریسمس بگذارد. چند دقیقه بعد مامان و بابا هم پنجره را باز کردند تا بابانوئل بیاید و در حالیکه از بابانوئل می خواستند تا بعد از رفتن از خانه پنجره را ببندد، همگی به پیش ارنواز رفتیم. در این فاصله ارنواز شروع کرد به خواندن شعر کریسمس تا بابانوئل کار خودش را انجام دهد و...
5 دی 1392

ناتاله کی هست؟

- بابا ناتاله کی هست؟ - فردا - بهم با انگشت نشون بده - خیلی خب - این چیه؟ - این امروزه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم؟ - کارتون هم می بینیم؟ - آره - این یکی چیه؟ - این فرداهه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم - کارتون هم می بینیم؟ - آره - این یکی چیه؟ - این پس فرداهه، شب قبلش که خوابیدیم، بابانوئل هدیه اش را میاره     پنج دقیقه بعد - بابا ناتاله کی هست؟ - فردا - بهم با انگشت نشون بده - باشه - این چیه؟ - امروزه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم - کارتون هم می بینیم؟ -....     ده دقیقه بعد - بابا ناتاله کی هست؟ ...
5 دی 1392

خانوم دکتر ارنواز

- بابا تو بشو شرک مثلا دلت درد می کنه من هم خانوم دکترم خوبت می کنم - باشه لحظاتی بعد - آی دلم، آی دلم، خانوم دکتر کمک - چه تونه؟ - دلم درد می کنه، خانوم دکتر - ببینم - آی دلم. آی دلم درد می کنه - شما بچه تو شکمتون دارید - آخه فینگیلی مگه شرک میتونه بچه داشته باشه؟ - نه! بعد با تعجب) پس چرا دلت درد می کنه؟
2 دی 1392