ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بُع

یکی از قسمت های مهم زبان ایتالیایی که تقریبا من مثل بقیه قسمت هاش نمی فهمم قسمت اصواتشه. حالا این چیه توضیح می دهم. ایتالیایی ها البته به چند تا چیز مشهورند. یکی اینکه خیلی زیاد حرف می زنند. (خیلی زیاد) عاشق حرف زدن و وراجیند. یعنی می تونند تو ایستگاه اتوبوس با هیجان درباره احمقانه ترین موضوع دنیا حرف بزنند. دوم اینکه مشهوره که ایتالیایی ها با دست هاشون حرف می زنند یعنی اینقدر این ادم ها حرف دارند که هر چی سرعت می دهند به حرف زدنشون باز هم کم میارند و به همین دلیل از دست هاشون هم واسه انتقال معنا دائم کمک می گیرند. اما من یک قسمت دیگه از حرف زدن ایتالیایی ها (یا حداقل میلانی ها) را هم بهتون میگم. ایتالیایی ها گاهی که کلمه کم می آرند یک...
15 آذر 1392

نقش ارنواز در جشن کریسمس

به مبارکی و میمنت دیروز نقش ارنواز در مراسم جشن کریسمس کلاسشان مشخص شد و ارنواز که سال قبل نقش مادربزرگ را بر عهده داشت، امسال به عنوان مادر در نمایش حضور پیدا می کند. بچه من هم در نمایش های مدرسه به جای آنکه بزرگ شود، دارد کوچکتر می شود انگار...
12 آذر 1392

بازی جدید

حالا این دختر ما هم وقتی می خواد یک بازی جدید کشف کنه و ازش لذت ببره، نتیجه کارش این میشه که کنترل تلویزیون را بگذاره تو شورتش و بگه که پی پی کرده و غش غش بخنده از این همه خلاقیتش در امور ممنوعه
12 آذر 1392

دلایل مادر نشدن

خب ارنواز احتمالا سرانجام بعد از کلی فکر کردن به ابن نتیجه رسید که بچه نیاره و به جاش مااسترا (مربی) بشه. دلیلش هم خیلی منطقی بود: یکی اینکه دوست نداره شکمش بزرگ بشه، یکی هم اینکه نمی خواد بره بیمارستان
4 آذر 1392

دغدغه های ارنواز

- مامانی وقتی من بزرگ شدم، دوست دارم بچه تو شکمم باشه - باشه مامانی - اونوقت بچه چه جوری در میاد؟ - میری بیمارستان، دکتر درش میاره - یعنی شکمو میشکونه؟ - نه نمیشکونه - پس چی میشه؟ - دکتر در میاره دیگه - چه جوری در میاره؟ - بچه از یه سوراخی کنار ناناز درمیاد - نه من می ترسم اونوقت لیز می خوره میاد بیرون - نه لیز نمی خوره - نه من نمی خوام لیز بخوره - لیز نمی خوره - پس چه جوری در میاد؟ - دکتر می دونه، خودش بهش میگه در بیاد    
27 آبان 1392

Fenk you

ارنواز هفته گذشته به کلاس انگلیسی مهد کودکشان رفت و بعد از کلاس اولین جمله ای را که یاد گرفته بود، به من که دنبالش رفته بوم گفت: Fenk you
26 آبان 1392

قصه های ترسناک هالووین

قرار شده به مناسبت هالووین واسه هم قصه ترسناک بگیم. ارنواز میشه یک موجود عجیب و غریب و میاد سر وقت من. - من هاتی پوکو هستم! من پای همه  را می شکونم. - نه تو را خدا پای منو نشکون - من دست همه را می شکونم - نه تو را خدا هاتی پوکو - من شکمت را می شکونم - هاتی پوکو تو را خدا اینکار را نکن - من دودولت را می شکونم - ... - من ناناز خانوم ها را می شکونم     یعنی ما آرزو به دل می مونیم که با این فسقل یک بازی بکنیم و اون تهش را به اینجا ها نکشونه
12 آبان 1392

انگشت نگاری

- ارنواز زود بخواب باید صبح بریم اداره پلیس؟ - چرا؟ - باید بریم اونجا انگشت بزنیم - یعنی انگشتمون بریده میشه؟ - نه، باید اینجوری انگشت بزنیم - چرا؟ - واسه اینکه مشخص بشه ما کجا زندگی می کنیم - یعنی بفهمیم کجا زندگی می کنیم؟ - نه، ما که می دونیم کجا زندگی می کنیم، پلیس باید بدونه ما کجا زندگی می کنیم - بفهمه ما تو ایران زندگی می کنیم؟ -نه ما تو ایران به دنیا اومدیم. تو ایتالیا زندگی می کنیم - اونوقت اونا می فهمند ما تو ایران به دنیا اومدیم؟ - آره این را هم می فهمند - ...
19 مهر 1392