احتیاج مادر به فرزند
مامان یک دست ورق داره که باهاش فال ورق می گیره، تازگی های یکی از برگ هاش گم شده و مامان چیزی نداره که جاش بگذاره. اینه که مجبور میشه از ارنواز یکی از کارت هاش را قرض بگیره. ارنواز هم چنان بلایی سر مامانش درمیاره که مامان از خواسته اش پشیمان میشه. مثلا یک کارت میده و میگه تا پنج می شمرم و می گیرمش یا از همان اول به خاطر همون یک کارت به مامانش میگه که باید کارت هاش را کجا بگذاره و نگذاره و...
امشب البته مامان یک خورده راحت بود. چون به ارنواز لپ تابش را داده بود که باهاش بازی کنه و ارنواز هم در جواب طف مامانش همه کارت های بازیش را یکجا آورده بود تا مامان باهاش بازی کنه.
القصه از قدیم گفته اند که خدا آدم را محتاج دست بچه اش نکنه، حالا حکایت مامانه و دخترش در خانه ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی