ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

نماينده

ارنواز به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران در منزل ما تعیین و از سه روز پیش درست در لحظه ای که بابایی تصمیم گرفت که اولین جرعه شرابش را سر بکشد، کار خود را با گفتن این جملات آغاز کرد:"بابایی نخور،‌ بدمزه است!" یکی نیست بگه پدرسوخته تو مزه اش را از کجا می دونی؟
22 تير 1390

شكستيدن

ارنواز: شکستمت! بابایی: چرا دخترم؟ ارنواز: آخه شکستمت! بابایی: نه چرا بابا را بشکنی؟ ارنواز(با فریاد): نه شکستمت! بابایی: آهان یعنی شکستم دادی؟ ارنواز: آیه
18 تير 1390

یعنی

بازی جدید ارنواز اینه: ارنواز میشه مامانی و من میشم ارنواز. ارنواز (یعنی مامانی) میخواد من (یعنی ارنواز) را ببره به مهدکودک اما من (یعنی ارنواز) گریه می کنم و نمی خواهم به مهدکودک بروم. در مهدکودک ارنواز (یعنی مامانی) من (یعنی ارنواز) را میگذاره و می رود سر کار تا ماست میوه ای بخرد! بعد ارنواز (یعنی خاله) من (یعنی ارنواز) را می برد سر کلاس و... خلاصه من (یعنی ارنواز) گریه می کنم و مامانم را می خواهم، غذا نمی خورم و... و در همه موارد ارنواز (یعنی خاله) با من (یعنی ارنواز) صحبت می کند تا سرانجام من (یعنی ارنواز) اصلاح شده و تصمیم می گیرم در جایی به این خوبی (یعنی مدرسه) گریه نکنم و... سرانجام ارنواز (یعنی مامانی) برگشته و من (یعنی ارنواز...
16 تير 1390

قفل می می

ارنواز داره لباس عوض میکنه. بابایی هم هوس می کنه که می می هاش را بخوره. ارنواز دستش را می گذاره روی می میش و میگه بخور اما بابا که نمی تونه. بابایی میاد که دست ارنواز را برداره تا می میش را بخوره. اما ارنواز میگه:"نه! نه! قفله بسته است"
16 تير 1390

بازي با گريه

ارنواز هنوز كامل به مهدكودك عادت نكرده؛ اينه كه ماماني هر روز تو يك اتاق ديگه اي در مهد ميشينه و ارنواز هم هر چند دقيقه يكبار مياد تا از حضورش مطمئن بشه. ديروز ماماني بعد از اينكه به ارنواز ميگه، يه يك ساعتي از مهد كودك بيرون مياد تا به كارهاش برسه. ارنواز هم تو اين مدت كمي نق ميزنه و بعد ساكت ميشه. ماماني كه برميگرده ازش مي پرسه: ارنواز من نبودم، چي كار كردي؟ ارنواز هم ميگه: بازي كردم،‌ گريه كردم...  
14 تير 1390