ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

قصه های بیمارستان ۱

ارنواز یک مقداری سرفه داشت و از آنجا که چند روز تعطیل بود، تصمیم گرفتیم تا برای اطمینان ببریمش اورژانس بیمارستان. مجموعه این قصه هایی که در پی می آید مربوط به همین شبه. ۱- تو اتاق انتظار نشسته بودیم. یک بچه کوچیکتر آمد و گفت: Come ti chiami (یعنی اسمت چیه؟) ارنواز: فلورا -  Come ti chiami -  فلورا  - Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  مامان تو بهش بگو مامانی: Si chiama Flora بعد از ده ثانیه -  Come ti chiami دیگه همه از خنده منفجر شدند ...
17 ارديبهشت 1392

نمایش ترسناک

ارنواز و مامانش منو دعوت کردند به تماشای نمایششون. اما هنوز یک دیالوگ نگفته بودند، ارنواز میگه تو اینجا را نبین. میگم واسه چی؟ میگه آخه اینجاش ترسناکه می ترسی!
17 ارديبهشت 1392

پیشی شیطون

این پیشی شیطون از یک طرف موقعی که ارنواز دراز کشیده، میاد و زور می زنه و خیسش می کنه، از طرف دیگه ارنواز که بهش میگه بره و کفش های پاره اشو ببره دکتر، این کار رو نمی کنه. با این پیشی باید چی کار کرد؟
28 فروردين 1392

دستمال

ارنواز مریضه و سرفه می کنه، موقع سرفه سرش را میاره سمت بابا و صاف تفش را میریزه تو صورت بابا. بهش میگم چرا اینحوری می کنی؟ میگه آخه تو دستمالی!
28 فروردين 1392

چه باید گفت

ارنواز مثل همیشه نمی خواد بابا بهش غذا بده، چرا؟ چون بابا دودول داره. بابا که بهش برخورده میگه: خب چه اشکالی داره؟ شاهزاده ها هم دودول دارند. ارنواز: ولی اونا یه دونه تو شلوارشون دارند. خداییش بابای این بچه چی باید بگه؟
28 فروردين 1392