ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

کبوتر بیچاره حرم

تا حالا ارنواز خانوم توی میلان دنبال پرنده ها می کرد تا دمشون را بگیره. ماشاء الله از وقتی خانوم میره مهد، همه کارهای بد و خطرناک را یاد گرفته. مامانی میگه حالا تو Duomo خانوم با دو پا پریده رو کمر کبوتر بیچاره!!!
2 مهر 1391

mangiare

ارنواز امروز و دیروز هم توی مهدش غذا نخورد. مامان دیروز ازش پرسید غذا چی بوده؟ ارنواز هم جواب داد: یه غذا بود که اسمش بود mangiare mangiare به ایتالیایی میشه خوردن!!
1 مهر 1391

مامان دیگه

- مامانی منو می بری پارک؟ - نه نمیشه - چرا؟ - چون نهار نخوردی نمیشه بری پارک - خیلی خب خودم میرم - نمیشه که! چرا نمیشه؟ - چون آقای پلیس اجازه نمیده - خب با خود آقای پلیس میرم - آقای پلیس که نمیبردت. میگه باید با مامان بابات بری - خب اگه تو مردی چی؟!! - اگه من مردم بابات میره یه مامان دیگه میگیره. اونوقت باید با اون بری - خب نمیشه الان بره یه مامان دیگه بگیره؟ -....
1 مهر 1391

vieni heidari

ریکاردو اسم مربی جدید شنای ارنواز هست. ارنواز هم ازش بدش نیومده چون به فارسی به ارنواز گفت: سلام. ریکاردو اما وقتی می خواد ارنواز را صدا کنه، میگه: vieni heidari من البته بهش گفتم اسمش نوازه ولی فکر کنم گفتم حیدری واسه اش راحت تره
30 شهريور 1391

استقبال

ارنواز وقتی وارد مدرسه میشه، یکدفعه ای چهار پنج تا دختر بچه با هم میاند به استقبالش. یکی دو تا شون فکر می کنند عروسکه ولی بقیه می دونند ارنوازه. اول بوسش می کنند و بعد سعی می کنند بغلش کنند. حالا با این همه استقبال چرا ارنواز نمیخواد بره مهد؟
30 شهريور 1391

کلاس رفتن ارنواز

ارنواز همیشه اولش نمیخواد بره به مهد. اینه که تا میرسه به معلمش، میزنه زیر گریه و میگه: acqua (آب) بعد تا معلمش بیاد جواب بده میگه: voglio giocare (می خوام بازی کنم) بعد هم میزنه زیر گریه و با همون حالت میره تو کلاسش.
30 شهريور 1391