ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

عکاس آشنا

دیروز رفتیم به یک عکاسی در مهرشهر. ارنواز کلا یه خورده بداخلاق بود ولی تو عکاسی خوب کنار اومد. وسط های کار متوجه شدیم که عکاس یه خورده آشنا دراومده. اولش فهمیدیم که از دوست های حسین جلیلی هست. بعد فهمیدیم که شوهرخواهر موژان و مانا محمدطاهر هست و سرانجام متوجه شدیم که قبلترها همخونه مسعود ملک یاری بوده. البته عکس هایی را هم که گرفته تا چند وقت دیگه خواهیم گذاشت.
28 خرداد 1390

دی جی علی گیتور

این بچه های امروزی هم از همان ابتدا سلیقه های عجیب و غریبی دارند. مثلا چرا باید ارنواز با کمال علاقه بنشینه و به موسیقی دی جی علی گیتور را تو برنامه بی بی سی تماشا کنه؟!!!
27 خرداد 1390

درب کوکو

مامانی کوکو سبزی درست کرده. یک تکه از کناره کوکو که بیشتر سرخ شده، کنده شده و فقط از یک طرف به کوکو چسبیده.  ارنواز میگه: این درشه؟ بابایی میگه: آره ارنواز میگه: درشو می بندم بعد با دستش آن تکه را می چسبونه به بقیه کوکو
27 خرداد 1390

پيش پيش

شب از بيرون برمي گرديم. ارنواز بغل باباييش هست. بابايي ارنواز رو تختش مي خوابونه. ارنواز براي لحظه اي چشمهاش را باز مي كنه، به بابايي نگاه مي كنه و ميگه:"بابايي پيش پيشم مي كني؟"
25 خرداد 1390

قهر با گربه

ارنواز در خانه زندایی کبری را باز می کنه تا خارج بشه؛ اما مثل همیشه گربه زندایی پشت در خوابیده. ارنواز جا می خوره و نیم متری از جا می پره. بعد میگه: باهات قهر می کنم ها!!!
24 خرداد 1390

تشويق دخترانه

بابايي يكدفعه دلش مي خواد كه يك شعري را براي ارنواز بخونه، پس شروع ميكنه به خواندن. بابايي: "عروسك قشنگ من قرمز پوشيده" ارنواز: نه اشتباه گفتي! بابايي: نه ديگه همينه! ارنواز: نه! بابيي:چرا مگه بقيه اش اين نيست؟"تو رختخواب مخمل آبي خوابيده" ارنواز: چرا... آفرين!!!  
22 خرداد 1390