قصه های بیمارستان ۵
خلاصه ارنواز اینقدر از خانوم دکتر سوال کرد و باهاش حرف زد که خانوم دکتر کاملا عصبانی همه مون رد کرد که بریم خانه.
فکر کنم دفعه دیگه حتی به بیمارستان راهمون هم ندهند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
خلاصه ارنواز اینقدر از خانوم دکتر سوال کرد و باهاش حرف زد که خانوم دکتر کاملا عصبانی همه مون رد کرد که بریم خانه.
فکر کنم دفعه دیگه حتی به بیمارستان راهمون هم ندهند