شبیه مامانی
مامان جون تعریف می کنه وقتی که مامانی کوچیک بود یک بار دایی مهدی بهش میگه که مواظب باش چشمات داره میفته و مامانی هم وحشت زده و گریه کنان، دستش را میگیره زیر چشمهاش که یک وقت نیفته.
اینها را گفتم چون فهمیدم به کی رفته ای. یادت هست که چند شب پیش محمد بهت گفت که پات داره خون میاد و تو هم گریه کردی که ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی