بسلامتی
فرحناز رفته دنبال کارهاش و من مجبور شدم مرخصی بگیرم و خانه بمانم. وسط روز تماس گرفتند و مجبور بودم به بازدید جایی بروم، این بود که ارنواز را هم راهی کردیم. از آنجایی که مدیر از آشناهامان بود، نهار را هم همانجا ماندیم.
یکسری گیلاس سر میز بود. واسه ارنواز آب ریختم و واسه خودم دلستر. ارنواز گیلاسش را برداشت و گفت بابا بزنیم بسلامتی!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی