چد روز تا رسیدن به ایران
خبر فوری: ارنواز یکدفعه ای قرار شده که واسه تعطیلات سال نو با مامانی در ایران باشه.
۱- بابا کی میرم ایران؟
- پنج روز دیگه
- با دست نشونم می دهی؟
- آره
- این کجاست؟
- این فرداست. میری مدرسه. اینجا میری مدرسه، این هم مدرسه. چهارمیش هم میری مدرسه. این پنجمی میری ایران
- یعنی امروز که از خواب پا شدم میرم مدرسه؟
- فردا
- بعد چهار تا میرم مدرسه؟
- آره
(و این قصه تا شب ده باری تکرار شد)
فردای آن شب - در راه مدرسه
(ارنواز سه تا انگشتش را بالا می آورد)
- بابا من باید اینقدر برم مدرسه، بعدش میرم ایران؟
- نه باید چهار تا بری مدرسه، بعدش بری ایران
- ولی تو گفتی امروز که برم مدرسه سه تا میمونه
- ولی تو که هنوز نرفتی
- خب امروز را که دارم میرم
- آره اگه بری امروز تموم بشه سه تا میمونه
- می دونم پس سه تا مونده؟
- نه چهار تا مونده. با امروز چهار تا
- ولی تو گفتی امروز را برم ...
- ارنواز! یعنی تو فکر می کنی اگه امروز را حساب نکنی، یک روز کم میشه؟
- هان؟
- هیچی بابایی