گوشی تلفن همراه
ارنواز از روزی که گوشی عمه اکرمش را دیده که باز و بسته میشه یک دل نه صد دل عاشق اون شده بود و از بابایی قول گرفته بود که یکیش را واسه اش بخره. بابایی هم از سر دل سیری به چند تایی مغازه سر زده بود که البته اون را نداشتند؛ تا اینکه چند شب پیش که شما خواب بودید مثل بعضی وقت های دیگه تو خواب حرف می زنید و می گید: "از اونها که باز و بسته میشه واسه ام نمی خری؟ عکس سیندرلالا هم روش باشه"
فکر می کنید دیگه چاره ای هم هست جز اینکه همون روز یک همچین گوشی ای را واسه شما پیدا کرد؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی