ربطي نداره
ارنواز روي تخت مي پره رو شكم و سر و كله ماماني، موهاش را مي كشه، مي بوسدش و خلاصه حسابي در جريان بازي مامانش را له و لورده كرده.
بابا ميگه: ارنواز چه خبرته؟ مامانو كشتي!
ارنواز ميگه: ربطي نداره (يعني احتمالا به تو ربطي نداره)
فك مامان و بابا پايين اومده و به زحمت جلوي خنده شون را مي گيرند (اين يكي را ديگه از كجا ياد گرفته خدا عالمه)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی