ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

علایق

ارنواز: اگه مامان باباها همه چی را می دونند به من بگو که من ستاره را بیشتر دوست دارم یا قلب را؟ مامان: قلب را - نه اشتباه گفتی، هر دو را... من قرمز را بیشتر دوست دارم یا صورتی را؟ - صورتی را - آفرین، حالا بگو من تو را بیشتر دوست دارم یا بابا رو؟ - من رو - نه اشتباه گفتی هر دوتون رو ...  .... ارنواز: حالا بگو من دودول را بیشتر دوست دارم یا ناناز رو؟ - ... ناناز رو - نه اشتباه گفتی دودول رو
10 دی 1393

ری بکن

حالا من با جَ بلدم هم کنار بیام، موندم با این یکی چی کار کنم؟ داریم با هم بازی می کنیم، میگه: رِی بکن. میگم: چی؟ میگه: رِی بکن فکر می کنم یه کلمه ایتالیایی است. میگم یعنی چی؟ میگه: رِی بکن دیگه بعد از کلی فکر کردن می فهمم این ترکیب دو تا کلمه ri در زبان لاتین و بکن در زبان فارسی است یعنی دوباره انجامش بده  
15 آبان 1393

جَ بلدم

جَ ( Già ) یه چیزی معادل Already انگلیسی ها است. یعنی قبلش. ج این Già را یه نمه شبیه تلفظ چ تو زبان ترکی بخوانید که بامزه تر بشه. حالا فکر کنید که ارنئاز بهتون میگه جَ بلدم یعنی از قبلش هم بلد بودم برو پی کارت بابا!!! (معنیش همین میشه دیگه؟!!!)
15 آبان 1393

پدر و مادرهای آگاه

ارنواز داره یواشکی یه کار بد می کنه - ارنواز، مگه بهت نگفتم مامان ها و باباها همه کارهای بد بچه هاشون را می فهمند . - نه اینطور هم نیست - چرا دقیقا همینطوره - نه، اگه اینجوریه به من بگو الان کیارا داره چی کار می کنه؟ - من چه می دونم کیارا چی کار می کنه - دیدی نمی دونی - من کارهای تو را می دونم کارهای کیارا را مامان باباش می دونند - نه پس نمی دونی - ارنواز خودت هم می دونی که حرفت درست نیست، من کارهای تو را می دونم نه کارهای کیارا را -   ( ارنواز کمی به فکر فرو می رود ) خیلی خب اگه می دونی بگو اون موقع که من تو ایتالیا بودم و تو ایران، من ...
4 آبان 1393

مرگ

- مامان جون شما پیر هستی؟ - آره دخترم - نمی خوای بمیری؟ - نه - چرا؟ دوست نداری بمیری؟ - نه دوست ندارم - من هم دوست ندارم مامان جون
23 شهريور 1393

بسلامتی

فرحناز رفته دنبال کارهاش و من مجبور شدم مرخصی بگیرم و خانه بمانم. وسط روز تماس گرفتند و مجبور بودم به بازدید جایی بروم، این بود که ارنواز را هم راهی کردیم. از آنجایی که مدیر از آشناهامان بود، نهار را هم همانجا ماندیم. یکسری گیلاس سر میز بود. واسه ارنواز آب ریختم و واسه خودم دلستر. ارنواز گیلاسش را برداشت و گفت بابا بزنیم بسلامتی!  
23 شهريور 1393