ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بیست سوالی

بازی بیست سوالی بین من و ارنواز.  - بابا: جون داره؟ - ارنواز: نه - تو جیب جا میشه؟ - نه - خوردنیه؟ - نه پوشیدنیه؟ - نه - تو خانه پیدا میشه؟ - نه - سوارش میشیم؟ - آره - ماشینه؟ - نه - قطاره؟ - نه - هواپیماست؟ - نه - اتوبوسه؟ - نه - کشتیه؟ - نه - قایقه؟ - نه - دوچرخه هست؟ - نه - اسکیته؟ - نه - موتوره؟ - نه - وانته؟ - نه - کفشه؟ - نه - کامیونه؟ - نه - الاغه؟ - نه - من باختم. حالا چی هستش؟ - برج ایفله - ....!!!!!!   ...
13 ارديبهشت 1394

بازگشت

از آخرین باری که در این وبلاگ مطلب نوشت چهار ماه میگذره و قبل از آن هم مدت ها بود که کمتر مطلب می گذاشتم. اتفاقات زیادی تو این مدت افتاد که باعث این کم کاری شد و جای خیلی هاش اینجا نیست که بیان بشه ولی اگر فقط بشه به یکیش اشاره کرد اونه که من ایران بودم و ارنواز و مامانش ایتالیا... تو این یکساله یکی دو بار به ارنواز سر زدم و حالا هم یه هفته ای هست که ایتالیا هستم و فردا دارم برمی گردم و منتظرم که ارنواز تابستان به تهران بیاد... فعلا یه چند تایی از خاطراتی که یادم مونده را می نویسم. بقیه اش را هم می گذارم اگر حالم خوب بود می نویسم و اگر خوب نبود، حقیقتش نمی دونم...  
13 ارديبهشت 1394